همه جا را گشتم
هیچ کجا مهربانتر از قلب تو نیست
برای از تو نوشتن
تقویم نمیخواهم
دوستت دارم مادر
لطفا اینگونه نگاهم نکنید! ... شما که خوب میدانید سرمایه موسا همین نگاههای جذاب شماست ... گاهی، سیستم خانگیتان که ناز کند مجبورید خریدار خوبی باشید!
آخرهای نازش که با امتحانات پایان ترم رفیق شود خب باز هم باید راه بروید!
برعکس سایر دوستان امتحانات سنگین من تازه متولد شده اند... همین روزها بر خواهم گشت و برای خوبانی چون شما از همان سردردهای همیشگی خواهم نوشت.
اینگونه نگاهم نکنید...
***
پ.ن: چیزی باعث شده نامه ای به بازیگر نقش رویا در سریال رستگاران بنویسم. قده عمرم اگر رسید همین روزها نامه ام را به چشمانتان خواهم سپرد.
از مرگ تو هیچگاه اندوهگین نخواهم شد و خم به ابرو نخواهم آورد. چرا که آرزوی مرگ تو را سالهاست با خود دارم!
مرگ و فنای تو برای من شیرین است، شیرینتر از عسل ... با مرگ توست که جانی دوباره میگیرد فطرت بیگناه من...بمیر که بشر هر چه میکشد از دست بازیگوشیهای گناهآلود توست. بمیر و بگذار تا نفسی براحتی بکشم. نفسی سبک که راه گلویم را نیز بستهای... پس از مرگ تو سیاه بر تن نخوام کرد. من، سفید جامههایم را برای پس از مرگ تو اتو کشیدهام.
تو را در گورستان دفن و هیچگاه از دورتر از قبر تو عبور نخواهم کرد. با مرگ تو هوای خزان دلم بهاری خواهد شد و فرصتی برای پالایش خواهم داشت. تویی که نگذاشتی لطافت باران را و سبزی چمنهای باغچهمان را بفهمم. تویی که رنگ چشمانم را تغییر و گناهان کبیره را در چشمانم کوچک و ناچیز جلوه دادهای...
بمیر ای کوری چشم من!
بمیر ای هوس!
در آغوشش گرفت ... آنقدر گریست ...که شانهاش خیس شد ... سرش را بالا آورد
با چشمهای بارانیاش
توی چشمهای او خیره شد
بازوانش را فشرد
و گفت:
تنها دخترم را ... اول به خدا و بعد به تو می سپارم!
زنها کل میزدند و شاد بودند
عروسی بود انگار!
...