ذهن زیبا

خدایا ! نوشتن را به شرطی می خواهم که کلماتم عطر نفسهای تو باشد .

ذهن زیبا

خدایا ! نوشتن را به شرطی می خواهم که کلماتم عطر نفسهای تو باشد .

...

ناخوش که میشویم

گله مندیم از زمین و زمان و خدا که چرا از همه ی دنیا سهم ما رنجش بوده است و بس؟

اما

همین که آرامش میهمانمان شد

یادمان میرود سنگ که را به سینه زنیم

بزرگیت را شکر خدا که اینهمه رحمانی و رحیم..


.

نظرات 5 + ارسال نظر
ابراهیم جمعه 27 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:10 ب.ظ

انسان فراموشکار است برادر
این را خود خدا که ما را آفرید می گوید.
او ما را چنین خلق کرد و یا ما اینطور شدیم ؟؟؟

رامی رفیعی شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:06 ب.ظ http://www.dehtal.ir

سلام
الا بذکرالله تطمئن القلوب

موفق و سربلند باشید.

چوک شهرو جمعه 3 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:28 ق.ظ http://http://www.shahrooboyss.blogfa.com/

وبلاگ چوک شهرو بروز شد

منتظر نظرات شما هستیم

نساء شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:29 ق.ظ

زندگی باور می خواهد،آن هم از جنس امید،که اگر سختی راه،به تو سیلی زد،یک امید،یک امید از ته قلب،به تو گوید که خدا هست هنوز...
سلام.دوست من.مثل همیشه عالی تصور کردی عالی تجسم کردی و عالی به قلم آوردی.عالی بود،عالیه عالی.

سپاس از چشمان تو

لیلی سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:12 ب.ظ

خدایا این همه نعمت دادی بهم که میدونم لایقش نبودم شاید امتحان به نعمت میکنی نمیدانم هر چه باشد من در امتحان تو مردود شدم نمره هایم کارم وهمه چیز را بی منت به من دادی اما من بنده خوی برات نبودم چرا نمیدانم کمکم کن داغونم خدایا داغون میبینی منو خدا جون میبینی لیلا چه غلطایی میکنه و نجاتش نمیدی یا اینکه منو اصلا داخل بنده هات حساب نمیکنی جواب میخوام خداااااااااااا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد