ذهن زیبا

خدایا ! نوشتن را به شرطی می خواهم که کلماتم عطر نفسهای تو باشد .

ذهن زیبا

خدایا ! نوشتن را به شرطی می خواهم که کلماتم عطر نفسهای تو باشد .

بی تو بهتر که دلم حذف شود!

 

هر روز وقتی چشمانم را بر روی سپیده می گشایم زیباترین بهانه من برای شروع اولین ثانیه های تقویمم وجود نیلوفری توست ... تویی که شوق نفسهای یک در میان منی، تویی که باید نفس بکشی تا من زندگی کنم  . .. تا هستم با یاد تو شادم و به امید با تو بودن بر تمام لحظات زردم پشت پا می زنم .

 

 

با تو سبزم بی تو یک مصرع غم

 

 

                                    با تو معنای وجودم شادیست،

 

 

                                                                                          بی تو معنای نبودن در من ،

 

بی تو بهتر که دلم حذف  شود، از وجودِ تهیِ هر روزم   

 

                            با تو اما دل من مانده که من، مردِ تنهای همین دیروزم.

نظرات 18 + ارسال نظر
ابراهیم چهارشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:06 ق.ظ http://inja-anja.mihanblog.com

عاشقانه ... زیبا و ...

یاسمن چهارشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:38 ب.ظ

خیلی قشنگ بود . خیلی
میشه بگی واسه کی نوشتی؟

برای چشمهایی چون شما ...

مریم دریایی پنج‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 05:54 ق.ظ http://darya27.persianblog.ir

دل عاشق ماندنیست ! هرگز حذف نمی شود...

آموختیم! سپاسگذار

سمنو پنج‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:41 ق.ظ http://www.doniayefani.blogfa.com

زیبــــــــــــــــــــــا بود ... اسمش نیلوفره؟؟؟؟!!!

بی بلم پنج‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:18 ق.ظ http://beybelom.blogsky.com

سلام
حرف خاصی نداریم برای این پستتون بنویسم. ولی حس عجیبی با خواندن این پستتون بهم دست داد که باعث شد همین الان یک کار شجاعانه ای انجام بدم..
زنده باد خودم!!!

و زنده باد پست من که باعث شد .

یه دوست پنج‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 05:10 ب.ظ

ببخشید - شما شخصی بنام آبتین حسینپور می شناسید.
ادعا می کنه که صاحب این وبلاگه

ارادت!

سمانه اسحاقی(مسافر باران) پنج‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 08:03 ب.ظ http://samaram.blogsky.com

زندگی وقتی خواستنیست که برای دیگری و به عشق دیگری باشد... ورنه چه ارزشیست نهان در این بزم پر از غفلت ما؟!
بروزم
یا علی

سمنو شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:09 ب.ظ http://www.doniayefani.blogfa.com

دلتو فرمت کن بعد هم یه سیستم تازه روش نصب کن ... راحت فراموشش می کنی اگه نشد اِف دیسکش کن

برای نظر کاربردیتان، سپاسگذار!

فریده قاسمی شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:28 ب.ظ http://dokhtekong.blogsky.com/

تک تک مصرع و قافیه شعرتان قرین شادی و امید.....

بنگری دوشنبه 2 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:51 ق.ظ http://www.bangeree.blogsky.com

سلام و خسته نباشید..

**بى تو بهتر که دلم خذف شود، از وجود تهى هر روزم **

احساست فوق العاده زیبا بود ...و عاشقانه ..
موفق باشى

مریم(صندوقچه-از دریا تا آسمان سابق) دوشنبه 2 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 02:44 ب.ظ http://ardvisoor.blogfa.com

سلام بقدری این متن لطیف بود که فقط می توان لبخند زد

ماه لی لی چهارشنبه 4 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 08:35 ق.ظ

درود...
زیبا ...انگار دوباره مرغ دلم پر گرفت...
وعشق وقتی می آید میدانی که خودت رفته ای....

بندرجاسک-فرزاد بادروج چهارشنبه 4 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 03:52 ب.ظ http://www.jaski.ir

مبارک علیکم الشهر الرمضان و کل عام و انتم بخیر و تقبل الله منا و منکم صیامه و قیامه و جعل الله رمضان زیاده فی طیب الرزق و سعه فی حسن الخلق و توفیقنا لصالح العمل و سعاده لک لاهل بیتک.

مرجان چهارشنبه 4 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 09:16 ب.ظ

پر مهر و پر ز رازهای ناگفتنی!

* دوشنبه 16 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:11 ق.ظ

سلام
داشتم با یه لباس سفیده خیلی قشنگ میدوئیدم دنبال یه ماشین تا اینکه وایستادو ازش پیاده شد. سریع بهش نزدیک شدم و دستاشو گرفتم گفت:یعنی چی؟گفتم تنهام نذار. گفت:نمیتونم دستامو دادم به اون کسی که الان داره از پشت ماشین نگامون میکنه. گفتم دلتو چی؟ گفت:باید میدادم که دادم،گفتم:پس من چی؟ ،گفت بدش یکی دیگه،گفتم: نه نمیتونم چون فقط ماله توئه ،گفت: منم اینو گفتم،گفتم: اگه بری هیچی ازم نمیمونه. گفت:اینا همش حرفه گفتم:از تو چشمام مگر نمیخونی، گفت:چش آدم که نمیتونه حرف بزنه، گفتم:پس دستتو بذار رو دلم ،گفت: باشه. یهویی دستش آتیش گرفت و موهاش سفید شد. گفتم:حالا چی؟. فهمیدی چقدر سوز داره؟گفت:آره اما...،گفتم:اما چی؟ گفت:من نمیتونم عهد کسه دیگه رو به خاطر سوز دله تو بشکنم ، گفتم:پس چرا عهد منو شکستی در صورتی که دله هیچ کسی سوز نداشت ،گفت:پیش اومد گفتم:چرا فکر میکنی من باید این پیش آمدارو قبول کنم. گفت:چون منم قبول کردم، گفتم:دوستت دارم،یهویی دستاش شل شد. ترسیدم گفتم نرو. گفت: میدونی که تو هیچ وقت بهم بد نکردی میدونی همیشه حرفامو گوش کردی میدونی چقدر به خاطر من سوختی گفتم:آره گفت:به خاطر این چیزاست که الان کنارتم. دلم قرص شد و لبخندم اومد. گفت: تا حالا ازت خواهش کردم؟ گفتم:آره گفت:اگه یکی دیگه بگم چی؟ گفتم:هر چی بگی قبوله گفت:چرا؟ گفتم:چون لبامو خندوندی. از چشاش اشک اومد و سرشو انداخت پایین گفت:چه جوری باور کنم قبول میکنی؟ گفتم:مگه تا حالا بهت دروغ گفتم؟ گفت:هرگز. گفتم:بگو گفت:بذار برم پیش اون... دستاشو ول کردم اما اون حتی نگاشو ازم گرفت و بهم پشت کرد داشتم داد میزدم نه قبول نمیکنم ،اینو قبول نمیکنم اما غافل از اینکه صدامو فقط خودم میشنیدم و از گلوم هرگز خارج نشد. همین طور که میرفت دستاش به طرف آسمون بلند بود و میگفت: خدایا شکرت که قبول کرد بهش گفتم نه من قبول نکردم اما اون هیچ وقت اینو نشنید و رفت. چشامو بستم تا فکر کنم خوابم اما تا باز کردم دیدم گردوغبار ماشین تمام لباسه قشنگمو کثیف کرده خواستم به خودم دروغ بگم اما جای دستاش رو قلبم مونده بود حتی عطر نفسشو هنوز حس میکردم ، سرمو بلند کردم طرف آسمون دیدم یکی فقط داره نگام میکنه گفتم: دیدی همه چیو؟ تموم شد. گفت:دیدم دیده بودم.
آره تموم شد خواهش میکنم خالصانه نظرتونو بگید.

راضیه دوشنبه 16 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:09 ب.ظ http://razieh1982.blogfa.com/

دل را حذف نکن. دل را بزرگ کن و وسیع.

بندرجاسک-فرزاد بادروج یکشنبه 29 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:54 ق.ظ http://www.jaski.ir

موسا جان سلام. کم کاری . نیستی. کجایی؟؟؟
منتظر نوشته هات هستم.

کشمیری ساجده یکشنبه 29 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 01:07 ب.ظ http://www.solina.blogfa.com/

سلام تا یا موسا
چه قدر تن ها و تنها
ها به تر که حذف باش ام خیلی خوب احساس می برد
کجایی ؟
همون کلمه این جا باشد
تو خوبی که !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد