دیروز دریا صدایم کرد
و از من سراغ نفسش را گرفت
گفتم:
دیگر نفس نمیکشد
و سپس اشکهایمان در هم گم شد...
*چندین روزی از آن روز گذشته است! خیلی از کسانی که از فراق همیشگی تو آرام نبودند کمی آرام شدهاند. گرچه میدانم دیگرانی بودند که زیاد هم ناآرام رفتنت نبودند!
نبودی ببینی خالو که چه وبلاگها برایت به روز شد!...عکست قسمت نمیشد خالو! ... پاراگرافها چقدر خوب و زیبا رفتنت را تحلیل میکردند و هرکس عکست را طوری که زیباتر جلوه کند برای خود ویرایش کرده بود!
چقدر انسان وقت و ذهن خود را برای تو گذاشتند! بخاطر تو همهی علائم و مقررات نوشتاری را رعایت کردند. بله خالو "رعایت" اینها همه بخاطر تو رعایت شدند. واضحتر بگویم " برای خاطر تو"... نمیدانم این کلمات زیبا چرا حالا بکار برده میشوند؟! ... حالا که نیستی ... یعنی بودنت لایق"رعایت"نبود؟! ... یعنی تا بودی "برایخاطرتو" چیزی رعایت نمیشد؟! ... یا اگر میشد چقدر بود؟ ... درست مساوی با قیمتت بود یا خیلی کمتر از اینها ؟...
یکی از کسانی که باید جواب سوالات مرا بدهد خود من هستم ... آری خود من! ... منی که ادعای عاشق قلم بودن را دارم و ادعای ارج نهادن به دانش و تجربه ... و ادعای انسان بودن! ... و سپس دیگران ... دیگرانیکه قدمهای آهستهات را که دلیلش تنها کهولت سن نبود دیدند و برای سوار کردنت توقف نکردند! ... دیگرانی که چشم به داشتههای گرانبهایت دوخته بودند در حالی که حاضر نبودند چشم از چیزی که حق تو بود ولی درون جیبهای آنان وول میخورد بردارند...و دیگرانیکه هیچگاه به ارزش و احترام نیاندیشیدهاند... اینکه میگویم آنها نکردند و ارزشی قائل نشدند نهبخاطر این است که تو کم ارزش بودی خالو، نه! درک تو برای هر ذهنی میسر نبود. تفکر میخواست و تیزبینی که هر کسی نداشت. یا اگر داشت نالایق بود!!!
*نمیخواهم برای حسرتی که از ندیدنت درونم وول میخورد همهی تاریخ را مقصر بدانم ولی منتظر میمانم تا ببینم از امروز به بعد چه کسانی حاضرند برای آمدن بر سر مزار تو بنزین سوخت کنند. البته شنیدهام که بعضیها قصد دارند کارهایی برایت بکنند بعضیهایی که تا زنده بودی کسی ندیده بود از این انرژیهای مثبت برایت صرف کنند. و خود را بزحمت بیاندازند. نمی دانم چطور شده است که حالا برای تو قصد ایستادن دارند "برای خاطر تو "
خالو من دیر تو را شناختم و قلمت را درک کردم. ولی بهر حال درک کردم. و از این متعجبم: چرا کسانی که مدتها تو را میشناختند و صدای قلمت را میشنیدند اینگونه بودند و هستند؟! سرد و بیروح مثل درخت یخ...
دوستی میگفت: هنوز هستند کسانی که مثل صالح کسی برای تجربهی گرانبهایشان سوی چشمانش را تغییر
نمی دهد. بیایید قدر آنها را بدانیم تا دیگر اینطور حسرت نبودشان عذابمان نکند...
خالو من تا روز آخر ندیدمت. امانه! من تو را دیدم. من برای اولین بار در بومی سرودهات "یادتن" دیدم. و همانجا بود که چشمم به نگاهت تبریک گفت. جای دیگری هم تو را دیدم. کم ولی دیدم. من تو را در پروند با همان چند پست کوتاه ولی پررمز و راز دیدم. همهی اینها در کنار شنیدن صدایت برای من کافی بود تا بدانم که چقدر میدانی !
خالو جان! نمیدانم تکراری از تو هنوز روی این خاک بیمعرفت قدم بر میدارد یا نه! یا اگر تکراری نداری کی و کجا این تکرار رخ خواهد داد؟ ولی برای خودم و خیلیها که بی تفاوت از کنارهمه این تکرارهای ارزشمندمیگذریم، متاسفم...
این دومین نوشته من از توست خالو! ... و حالا باید با تو وداع کنم... و نمیدانم دیگر کی و کجا از تو خواهم نوشت... ولی این را خوب می دانم که ... گوشه ذهنم ... همیشه خواهمت داشت ... همیشه ...
... برای یادگار کامنت نمیگذارم ... چرایش را به خودت میگویم ...
***
سخنی با دوستانی که این صفحه را می خوانند:
میدانم این روزها کمی احساسیتر از متعادل می نویسم! ولی باور کنید برای غمی که در سینهام موج میزند این مرحم که نه شاید مُسّکنی باشد تا من هم کمکم فراموش کنم ... آری من هم بیمعرفت هستم ... من هم فراموش میکنم ...
عکسها: بندر خوبم
خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه ی مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم ، و مردنی عطا کن که به بیهودگیش سوگوار نباشم .
خدا رو شکر میکنم که هنوز هستند کسانی که فراموش نشده اند و کسانی که فراموش نمی کنند ...
سلام . بنده هم برای شما آرزوی موفقیت روز افزون دارم.
واقعا استاد صالح چه یارانی دارد خدا برکت
هیچ کس ویرانگی او را حس نکر د وسعت تنهای او را حس نکرد .در میان خنده ها ی تلخ او گریه بی پنهانی را حس نکرد. در هجوم لحظه های بی کسی درد بی کسی را حس نکرد. بازهم خوب عالی وقشنگ.
آبی تر از آنیم که بی رنگ بمیریم
از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم
تقصیر کسی نیست که اینگونه غریبیم
شاید که خدا خواست که دلتنگ بمیریم..
زندگی صحنه یکتای هنرمندی هاست
هرکسی نغمه خود خواند واز صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد.
خالو روحت شاد.
درود
واو که رفت ....
تو
بمان تا قصه های نگفته را فریاد کنی ...
آفرین موسا.
توی این همه وبلاگی که دنبال موضوع می گشت برای به روز شدن . موضوع سنگبر هم شوژه روز شد ...( از جمله خودم . به دوستان بر نخوره ) .
بهترین مطلبی که در مورد خالو نوشته شد رو همین پست تو انتخاب می کنم . چون حقیقت محضه . متاسفانه ...
... همیشه اینگونه بوده ، تا وقتی با همیم همدیگر را بخوبی نمی شناسیم ولی وقتی از هم جدا افتادیم تازه درمی یابیم که ای وای...
سلام وب قشنگی داری موفق باشی...
سلام موسی جان . نمیدونم چی بگم فقط میگم افسوس
به خون ام شدی موسا و در فهمی
....شاخصه غریب این کوچه ها پیچ وتاب های عجیب و در عین حال زیبایی است که ضمن آن که به خانه ها و به محله شکوه و عظمت داده ، هر باد تنبلی را وادار به حرکت تا انتهای کوچه می سازد.
بانقش آب و هوا در معماری بوشهر به روز شدم .
متاسفم.نمیدونم چی باید بگم.
بسم الله الرحمن الرحیم
فقط بیا این شعر افتادم:
تا هستم ای رفیق، ندانی که کیستم ... روزی سراغ من آیی که نیستم
سلام .. برای حضور شما سپاسگزارم ..
من ایشان را نمی شناختم ولی حرفهای شما برام جالب بود.
روحش شاد
سلام
لبریز از حس وشور....
سلام بر موسای عزیز
از لطفت و اینکه به من سر می زنی متشکرم.
علیرضا قزوه از شعرای متعهد و مذهبی کشورمان است که برخی از شعرهایش را حتی میتوان حماسه ای ملی محسوب نمود. و صد البته برخی نیز رنگ و بوئی اعتراضی و سیاسی دارند.
ایشان چند روزی است که به عنوان مسئول دفتر شعر معاونت موسیقی وزارت ارشاد منصوب شده اند.
تا جائی که من می دانم ایشان وبلاگ یا سایت رسمی ندارند. اما لینک زیر برخی از اشعار قزوه را در خود گنجانده است.
http://www.iricap.com/author.asp?id=260
درپناه حضرت یزدان برای شما و کوچولوی دلبندت آرزوی سلامت و شادکامی دارم.
سلام
سپاسگذار، هم برای اطلاعات خوبت و هم برای آرزوی سلامتی برای من . ولی .... کدام کوچولوی دلبندم ؟!!!
موفق باشی.
سلام.
وبلاگ پاس آپدیت شد. لطفا سر بزیند نظر یادتون نره.
سلام مهربون!
خوشبحال این آدم که من نمی شناسمش ولی خوشبحالش که کسی مثل شما هست که اینطور براش بی قراری کنه ...
یاحق!
سلام
اینبار وبلاگ حرفهای ناتمام با بیوگرافی دکتر شریعتی از زبان خود دکتر شریعتی به روز شده است.
همچون همیشه چشم انتظار قدمهای سبزتان هستیم.
موفق باشید....
دوست خوبم سلام:
به نام تنها پناه آشفتگان دیارسرنوشت
تقدیم به توکه هنوزهم تکهای ازآسمان درچشمانت،
جرعهای ازدریا دردستانت
وتجسمی زیبا ازخاطره ایثار گلهای سرخ
درمعبدارغوانی دلت به یادگارمانده است.
نخستین چکه ناودان بلند یک احساس رادرقالب کلامی ازجنس تنفس باغچههای معصوم یاس به روی حجم سپید یک دفترمیریزم
وآن رابا لهجه همه پروانه صفتهای این گیتی بیانتها به آستان نیلوفری دل زلالت هدیه میکنم.
در پناه خالق نیلوفرها مهربان و شکیبا بمانی
به روزم منتظر قدمهای سبزت هستم...