باز هم شب رسیده و من با قلمم تنها شدهام.
زمان آن رسیده که ذهن من ساز همیشگیاش را بزند تا انگشتان بیتابم عاشقانه روی صفحهی سفید کاغذ برقصند و ردپایی تازه بجای بگذارند از نگاه معنیدار من به درون و برون خویشتنم!
تابحال به این اندیشیدهاید که غروبها کدام اتفاق شورانگیز رخ میدهد؟! ...خدا، خورشید را با یک اشاره به پشت کوهها میکشاند و ماه را که صورتی ملایمتر دارد به پهنای گستردهی آسمان فرا میخواند تا لطافت آهنگین و آرامبخش شب به لحظات پر آشوب ما هجوم بیاورد و گوشمان را از سنفونی گوشخراش و دردناک کوچه و بازار، و ماشینهایی که به هیچ چراغ قرمزی احترام نمیگذارند خالی کند! ... ستارهها را دانه دانه و به دقت کنار هم میچیند تا در نبود ما، ماه احساس تنهایی نکند و بین ماه و خورشید تبعیضی قائل نشده باشد...
شب و سکوت مرموزش همیشه برایم عجیب بوده است.سکوتی که با خود پیامی بیصدا حمل میکند. گاهی جیرجیرکها هم خجالت میکشند این سکوت را بهم بزنند. انگار آنها هم فهمیدهاند که شب یعنی سکوت مطلقی که هیچ موجودی نباید حریمش را بشکند. این خیلی جالب است که جیرجیرکها هم گاهی به اندازهی ما میفهمند. یا شاید ما به اندازهی جیرجیرکها! ...
در شب است که احساس میکنیم میتوانیم باور کنیم مجالی برای تجزیه و تحلیل خویش یافتهایم... و برای دوباره دیدن ... آرامشی در شب موج میزند که آن را لابهلای هیچ خواب روزانهای نمیتوان پیدا کرد. برای همین است که وقتی به آن می اندیشم بالای سرم چیزی درست میشود به شکل انگشت اشارهای که تا نصفه خم شده، از بند سوم قطع است و یک چکه خون گرد زیرش خودنمایی میکند!
شبها میتوانی بدون آنکه کسی تو را دید بزند با خود خلوتی بسازی و خودت را آرام آرام بیرون بریزی. خوبهایت را بشماری و از بینشان یکی را مفسر قرار دهی تا دیگر هیچیک از بدهایت جرات تکان خوردن و بازیگوشی نداشته باشند!
شبها میتوانی با خودت کلنجار بروی و به این بیاندیشی که چگونه میشود زندگی کرد برای خدا تا برای خود. برای خدا تا برای خود. … شبها می توانی کردههایت را دوباره پشت پیشانیت مرور کنی، بیشتر از پیش به خود بیایی و بدانی این وقت را که میگویند طلای ناب زندگیست به کدامین ارزشها فروختهای ... اصلا انگار خدا شب را برای همین آفریده است. آری برای همین ... و برای انکه بگردی تا بدانی این روزها صداقت کجای دلت خاک می خورد و برای اینکه از خود بپرسی چرا در روز روشن به خودت هم دروغ می گویی؟! ... من شب را دوست دارم ... تو شب را دوست داری .. ما شب را دوست خواهیم داشت!...
.......
راستی میدانید چرا وقتی در تاریکی شب به آینه که مینگریم، ترسناکتریم؟!!!
شو دلی پر از سکوتن کاکا قفل دل شو واز ابوتن کاکا
چه قالب زیبایی دارید
خوش سلیقه اید...
سلام...
نوشته ی خوبی بود در مورد شب...
ولی من هیچ موقع شب رو دوست نداشتم
اگر سکوت و آرامشش رو دوست دارم خوب این ربطی به شب نداره
سکوت همیشه رخوت و تاریکی و بی تحرکی رو یاد من میاره...
طلوع آفتاب ...زمزمه های طلوع نور خورشید رو بارها بارها ساعتها تماشا کردم
و هیچ وقت نتونستم آرامش و جوششی رو که توی سرک کشیدن خورشید از پشت تیزی کوه در من بوجود میاره رو توی شب پیدا کنم...
یاعلی
تاتا
""شب ها صدای گرگ هایی را می شنوم که دندان از برای چاک کردن برادرانمان تیز میکنن""
nadoni
خدا برای ما آدم ها همیشه شب خواسته است!! وگرنه همه ی خطاهامان را فاش میکرد... "یا غافر الخطایا..."
دلم میخواهد همیشه شب باشد!!!
یا علی
توصیفت فوق العاده بود ولی به سوال آخر خودت میتونی پاسخ بدی؟
سلام ای شب معصوم!!
سلام ای شبی که چشمهای گرگ بیابان را
به حفرههای استخوانی ایمان و اعتماد بدل میکنی..
سلام
یادم نیس از کی یه،ولی هر کی یه خوب گفته که بزرگان آینده را از تفاوت شب هاشان می توان شناخت...
.
.
.
فک کنم تو کتاب طرح یک زندگی که دربارۀ زندگی دکتر شریعتی نوشته شده هم تعابیر زیبایی در مورد شب و علاقۀ شریعتی به شب وجود داره که جالبو خوندنی یه.
.
.
.
راستی به خاطر انتخاب خوب و قابل توجه طراحی وبلاگ تون ،به تون تبریگ می گم.
شب است و سکوت و دلهای بی پرده و قفل. و صدای جیرجیرکها تلنگر محکمی هستند اگر احساسش کنیم!
سلام وبلاگ قشنگی دارید
مرسی که به من سر زدید
ممنون از حضورتون
چندی پیش در جایی خواندم افراد شب زنده دار از قوه خلاقیت بیشتری بر خوردارند.
و من فکر میکنم به خاطر انرژی کهکشانی و سکوت و آرامشی که در شب وجود داره این حس خلایق انسان اوج می گیره.
"با تو بی وزنی را دوست دارم"
به رو ز هستم
خوشحال میشم از نظرات و تجربیات شما بیشتر استفاده کنم
انجا که دل بود دل داد نبود / انجا که نفس بود هوا تبود انجا که اسمان بود باله پرواز نبود .
سلام موسی جان من هم شب رو دوست دارم
الانم شب تا صبح بیدارم
سلام دوست من
مطلبتون جالب بود ولی من هم مثل دوستمون نادونی شب رو زیاد دوست ندارم چون انسان همیشه دنبال روشناییه
خداوند هم در همین روشنایی خطاهای ما رو می بخشه چون خداوند هم دوست نداره ما در تاریکی و گمراهی بسر ببریم و از این تاریکی هم لذت ببریم
شما طرز فکر بچه ها را عوض کنید ، آنها خودشان پوشش را انتخاب خواهند کرد !
سلام
حرفهای ناتمام به روز شده است.
چشم انتظار حضور شما در حرفهای ناتمام.
موفق و بهروز باشید...
سکوت و آرامش شب... آرامشی تا ژرفای وجود... شب...
سلام دوست عزیز ازاینکه به وبم سرزدیدممنونمریا،ولی شب با تمام سیاهی نکته ی روشنی داردوآن هم ماه است.ودرموردسؤالت بایدبگم شایدآدم نباید توی تاریکی به صورت ماه نگاه کنه.
سلام
قلم زیبایی دارید؛عکس شبانه زیبایی هم گذاشتیداگه نور بالای آینه رو هم روشن کنیم دیگه ترسناک نمیبینیم اینجوری بهتره.بابت نظرات ممنون.
سلام
نظر خودم رو گفتم توی این پست
پس فقط تشکر بابت اینکه به وبلاگ خودتون سر زدید....
یاعلی
تاتا
سلام
... ایکاش اینقدر در طول روز خسته نمی شدیم که اصلا نفهمیم شب کی و چطور میاد و میره... ایکاش ...
ولی بارها و بارها وقتی شب جلوی دریا نشستیم َ ترس وجودمون رو پر کرده ... یا کوهها هم تو شب ترسناک به نظر می رسند... تمام درختهایی که در روز ازشون لذت می بریم َ تو شب ترسناک جلوه میکنن... همینطور چهره خودمون تو آیینه... پس شاید اون نتیجه ای که میخواستید از سئوالتون بگیرید ...خیلی عادلانه نباشه!
یاحق!
سلام
با یک پیشنهاد به روزم
زیبا نوشتید. شب سرشار از لحظاتی است که تقریبا انسان با خودش روراست. شاید هم به همین خاظر ترسناک تریم چون نوری وجود ندارد تا در روشنی ان بهره گیریم باید تنها به روشنایی دل خود تکیه کنیم.
و آن وقتی که بی تو ... شب و روزم یکی بود!
لطفامرالینک واجازه لینک راهم به مابدهید
سلام دوست عزیز
برای لینک کردنتان نیاز بود بخوانمتان! که متاسفانه آدرسی که گذاشته بودید باز نشد ...
موفق باشید ...
منتظر پست جدیدتون هستم
ای علی!
مرثیه دکتر علی شریعتی به قلم شهید چمران.
چشم انتظار قدوم شما در حرفهای ناتمام.
موفق و بهروز باشید...
چون خود را نمیبینیم.
و تصور نبودن ترسناک است .
(به شرط خاموشی چراغها)
آپ؟
می شویم همین روزها !
لطیف و شریف بود. به لیست دوستانم اضافه شدید تا هم خودم و هم دوستانم بیشتر بخوانیمتان
چون غبار تیره حرف های نگفته ،خنده های دروغین،بله گفتن های الکی روز، جایی واسه روسفیدیمون
تو شب پیش خدا نمیذاره.
چون چهره ی خود مون رو توی تاریکی ای که توش غوطه ور هستیم میبینیم.اما من هرگز نترسیدم...نمیشه از حقیقت ترسید.
ممنون از حضورتون
به رو زهستم خوشحال میشم از نظرات شما بهره مند شم
و شما : ای چشمهایی که تنها صفحات سیاه را می خوانید !
حرفهای ناتمام به روز شد.
چشم انتظار حضور پر مهر شما.
موفق و بهروز باشید...
سلام برادر
وبلاگ خیلی خوبی دارید
بنده میخواستم یه لطف و کمکی کنید برای ساختن یه قالب کمکم کنید
منتظر جوابتون به ادرس ایمیل هستم
التماس دعا
موفق و پیرو باشید .
منتظر مطلب جدیدم جان برادر
؟؟؟؟
سلام
مثل همیشه قابل تامل است.
شب! این نگهبان سکوت!
و سکوت! نمیدانم!
سلام
راستی من و بچه هام منتظر قدمهای پر برکت شما هستیم.
کلبه مان را منور فرمایید.
.
سلام دوست عزیز .
ممنون از حضورتون
.
.
مطلبتون بلند بود . نشد که بخونم . متاسفم .
و من همچنان منتظر مطلب جدیدم برادر جان
درود بر شما
شب یه حس نوستالژیک عجیبی به من میده
اسم بلاگت در پیوند های آفتاب گردان عاشق ( آقای آرمین )
من رو به خودش جلب کرد چون حدس زدم از اسم فیلم زندگی جان نش گرفته شده همون ذهن زیبا اگه درست حدس زدم حتما بگو
ممنون
زن یک باره روشنفکر می شود !
فریاد استعمار را از زبان دکتر علی شریعتی بشنوید.
حرفهای ناتمام به روز شد.
موفق و بهروز باشید...